( 1230)بیخهای خوی بد محکم شده |
|
قوت بر کندن آن کم شده |
|
( 1231)همچو آن شخص درشت خوشسُخُن |
|
در میان ره نشاند او خاربُن |
|
( 1232)ره گذریانش ملامتگر شدند |
|
پس بگفتندش بکَن این را نکَند |
|
( 1233)هر دمی آن خاربن افزون شدی |
|
پای خلق از زخم آن پر خون شدی |
|
( 1234)جامههای خلق بدریدی ز خار |
|
پای درویشان بخستی زار زار |
|
( 1235)چون به جد حاکم بدو گفت اینبکن |
|
گفت آری بر کنم روزیش من |
|
( 1236)مدتی فردا و فردا وعده داد |
|
شد درخت خار او محکم نهاد |
|
( 1237)گفت روزی حاکمش ای وعده کژ |
|
پیش آ در کار ما واپس مغژ |
|
( 1238)گفت الایام یا عم بیننا |
|
گفت عجل لا تماطل دیننا |
|
( 1239)تو که میگویی که فردا این بدان |
|
که بهر روزی که میاید زمان |
|
( 1240)آن درخت بد جوانتر میشود |
|
وین کننده پیر و مضطر میشود |
این حکایت توضیحی وتمثیلی است برای مضمون بیت 1230. شاید مولانا حکایت را از قصهْ مردی اقتباس کرده باشد که در راه پیامبر(ص) خار می ریخت !
دُرُشت: این کلمه در مثنوى به معنی هاى مختلف به کار رفته است. در این بیت با توجه به صفت بعد، گران، نامتجانس ، سنگ دل مناسبتر مىنماید .
پای درویشان: که پا پوش ندارد ،منظور پا برهنه است.
غَژیدن: نشسته بر روى زمین خود را کشیدن، کند راه رفتن.
واپس غَژیدن: کنایه از تعلّل کردن، امروز و فردا گفتن، از زیرکار در رفتن.
الأَیّام...: روزگار میان ماست، هنوز وقت داریم.
عَجِّل...: شتاب کن، در پرداخت وام ما تأخیر مکن.
گفت الایام یا عم بیننا ..: ترجمه بیت: مرد گفت: ای عمو، ای بزرگ! روزهای زیادی هست و فرصت خواهیم داشت. حاکم گفت: شتاب کن، در ادای این وظیفهای که پیشرو داری و سستی نکن.
فردا: اشاره است به واپس افکندن توبه از کارهاى زشت، چنان که در فرمودهى على (ع) است: «گناه را مقدم سازد و توبه را واپس اندازد.»[1]
صوفى ابن الوقت باشد اى رفیق نیست فردا گفتن از شرطِ طریق
133 / د /1
مگو نام فردا اگر صوفیى همین دم یکى شو اگر هم دمى
(دیوان کبیر، ب 33474)
مولانا میگوید که آنچه ما را میآزارد، در موارد زیادی بدیهای خود ماست. چه نیکو گفته است یحیى بن معاذ: خوى بد معصیتى است که با وى هیچ طاعت سود ندارد و خوى نیکو طاعتى است که با وى هیچ معصیت زیان ندارد.»[2] اگر خوى بد در کسى پیدا شود با تعلیم و ریاضت آن را از میان توان برد لیکن اگر روزگاران بگذرد و آن خوى در دل راسخ شود و ریشه دواند علاج پذیر نباشد.
( 1241)خاربن در قوت و برخاستن |
|
خارکن در پیری و در کاستن |
( 1242)خاربن هر روز و هر دم سبز وتر |
|
خارکن هر روز زار و خشتر |
( 1243)او جوانتر میشود توپیرتر |
|
زود باش و روزگار خود مبر |
( 1244)خاربن دان هر یکی خویبدت |
|
بارها در پای خار آخر زدت |
( 1245)بارها از خوی خود خستهشدی |
|
حس نداری سخت بیحس آمدی |
( 1246)گر ز خسته گشتن دیگر کسان |
|
که ز خلق زشت تو هست آن رسان |
( 1247)غافلی باری ز زخم خود نهای |
|
تو عذاب خویش و هر بیگانهای |
( 1248)یا تبر بر گیر و مردانه بزن |
|
تو علیوار این در خیبر بکن |
( 1249)یا به گلبن وصل کن این خار را |
|
وصل کن با نار نور یار را |
( 1250)تا که نور او کشد نار تو را |
|
وصل او گلشن کند خار تو را |
خسته گشتن: آسیب دیدن.
رَسان: (صفت فاعلى در معنى مفعولى) رسیده.
درِ خیبر: واژهاى عبرى و به معنى قلعه است ،استعارت از خوى بد. خیبر نام ناحیتى است در 180 کیلو مترى مدینه بر سر راه شام. در آن جا قلعههایى بود که یهودیان در آن زندگی می کردند و زمینهاى آن ناحیه را زراعت مىکردند. در سال هفتم هجرى بر اثر خیانتى که از آنان دیده شد رسول (ص) لشکر بدان جا برد و امیر مؤمنان (ع) در آن لشکرکشى قلعه خیبر را فتح کرد.
گُلبن: استعاره از مرشد و راهنماى کامل.
مولانا برای رهایی از خوی بد و اخلاق زشت و بهطورکلی رذائل اخلاقی، دو راه پیشنهاد میکند: یا مانند مولا علی(ع) که در سال هفتم هجری درِ قلعه خیبر را کَند و آن قلعه را از یهود گرفت، باید قلعه تن و علایق مادی را گرفت و خوی بد را از درون خود راند و یا باید دست به دامن مرشدی زد تا «خار» وجود از اتّصال به گلبن هدایت او گل شود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |